شخصی

خبری

شخصی

خبری

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


متنی بسیار زیبا ، عمیق و تأمل برانگیز از استاد محمد بهمن بیگی

آری از پشت کوه آمده ام

چه میدانستم این ور کوه باید

برای ثروت ، حرام خورد

برای عشق ، خیانت کرد

برای خوب دیده شدن ، دیگری را بد نشان داد

و برای به عرش رسیدن ، باید دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم ، میگویند

از پشت کوه آمده

ترجیح میدهم به پشت همان کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه این ور کوه باشم و خود گرگی در میان گوسفندان . .

 

 

 

 

 

انسانهای عجیب

وقتی به دستفروشی فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم.

بعد به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی  میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم.

شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم...
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمند تر میکنیم...
یه فنجان قهوه به طعم روانشناسی ☕️

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۴
majid jahani

 

 

 

ﺯﻥ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍﺩﯾﻮﯾﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ

ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﺍﯾﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍﺩﯾﻮﯾﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩﺁﺩﺭﺱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺸﯽ ﺍﺵ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻮﺍﺩ

ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﺑﺨﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ﺑﺒﺮﺩ. ﺿﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ

ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺑﮕﻮ ﮐﺎﺭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻨﺸﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺭﺳﯿﺪ، ﺯﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ

ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺑﺮﺩ. ﻣﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ؟

ﺯﻥﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻧﻪ، ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖﻭﻗﺘﯽ ﺧـــــــﺪﺍ ﺍﻣﺮ ﮐﻨﺪ، ﺣﺘﯽ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

 

 

 

شیطان یک دزد است

و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند

پس اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود

بدانید در قلبتان گنجینه ای است

که ارزش دزدی را دارد

پس از آن نگهداری کنید

 و آن گنجینه ایمان است


***********


مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند

کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند

یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها

اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم

اگه بیدار باشه معلوم میشه

مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد

و گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز

بعد از رفتن آن دو،

مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو  برداره

اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن

 آیا ماهم خودمون رو بخواب میزنیم؟


**************

از جوانی پرسیدند بدترین دردها چیست گفت

درد دندان

و داشتن همسر بد

پیری این مطلب را شنید و گفت

دندان را می توان کشید و همسر را می توان طلاق داد

بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است

نه چشم را می توان جدا کرد و نه نسبت فرزند را می توان منکر شد

سعی کنید همیشه وجودتان باعث افتخار پدر  ومادرتان باشد


                                            ******************

 

 

ﺍﺯ رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟ﮔﻔت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:

۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!

۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!

۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!

۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!

۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!

ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ.

 

 اندکی تفکر          

******************

 

موﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ

ﭘﯿﭽﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺷﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ

ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ

ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﺭﺍﺩﻩ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ

ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ

ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺧﺪﺍ

ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ "ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ" ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ میشود

ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﺰﺍﺭﯼ

ﺑﺎﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ

ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻨﺪﯼ

ﺑﺎﺯ ﺑﺠﻨﮕﯽ

ﺑﺎﺯ زمین بخوری و بلند شی ﻭ قوی تر برگردی

باید بری جلو تا به خود واقعیت برسی

 

 

اندکی تفکر

 

 

******************

مادر دروغگو

پسر هشت ساله‌ای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»

پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است

پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»

پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت می‌کرم، مادرم می‌گفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطنت ادامه می‌دادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا می‌کرد و به من غذا می‌داد. ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم می‌گوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمی‌دهد و الان دو روز است که من گرسنه‌ام

بسلامتی تمام دروغ های شیرین مادرا.

اندکی تفکر

******************

 

اﮔﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﺏ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ

ﭘﺲ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ کنیدتا ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ

ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ، ﺭﻗﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ

 ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ

 

اندکی تفکـر

 

****************

 

 این پیامو تا آخر عمرت به یادگار داشته باش

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن، الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره، میدونی چی می مونه؟ یه آدم...، یه دهــــــن بـــاز....، یه گـــــــردوی پـــــوک .... و یه دنیـــــاحســـــــرت....، مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم. الماسهای زندگی: سلامتی، سرفرازی، خانواده، عشق و.............هستند.

 

  اندکی تفکر

 



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۵
majid jahani